مطالعه و بررسی دلایل اثبات وجود خدا در فلسفه اسپیتوزا، این نتیجه را به دست می دهد كه مبنای پذیرش وجود خدا توسط او دلایلی است كه از فسلفة دكارت در اختیار داشته است هر چند برخی از شارحین فلسفه اسپیتوزا براهین موجود در آثار او را بعضاً متفاوت دانستهاند1 اما واقعیت این است كه اصل و اساس این براهین همان اصول موضوعه ای است كه او از آثار دكارت آموخته اس
قیمت فایل فقط 4,900 تومان
بررسی و دلایل اثبات وجود خدا در فلسفه اسپیتوزا
مطالعه و بررسی دلایل اثبات وجود خدا در فلسفه اسپیتوزا، این نتیجه را به دست می دهد كه مبنای پذیرش وجود خدا توسط او دلایلی است كه از فسلفة دكارت در اختیار داشته است. هر چند برخی از شارحین فلسفه اسپیتوزا براهین موجود در آثار او را بعضاً متفاوت دانستهاند[1] اما واقعیت این است كه اصل و اساس این براهین همان اصول موضوعه ای است كه او از آثار دكارت آموخته است. این احتمال قوی به نظر می رسد كه تفاوت استدلالهای اسپیتوزا و دكارت در خصوص اثبات وجود خدا بیشتر مربوط به نتایجی باشد كه دو فیلسوف (و خصوصاً اسپیتوزا) از آنها استخراج كرده اند.
به هر حال صرفنظر از صحت و سقم این سخن كه آیا دلایل اسپیتوزا متفاوت از استدلالهای دكارتی اثبات وجود خدا هستند یا خیر، در مجموع در این زمینه چهار برهان یا چهار تقریر مختلف از یك برهان، در آثار فیلسوف مورد نظر ما قابل تفكیك هستند كه در این قسمت به شرح آنها خواهیم پرداخت.
1- برهان اول
به نظر می رسد با توجه به اشارات خود اسپیتوزا در آثارش مهمترین برهانی كه او برای اثبات وجود خدا بیان می كند، برهانی است كه اكنون قصد بیان آن را داریم. این برهان مبتنی بر این اصل است كه در گفتن اینكه چیزی مندرج در طبیعت یا مفهوم چیزی است به منزله این است كه بگوییم آن دربارة این چیز صادق است[2].» به عنوان مثال اگر ما مفهوم سه ضلعی را مندرج در طبیعت یا مفهوم یا ذات مثلث می دانیم این بدین معنی است كه مثلث های موجود در جهان هم سه ضلعی هستند. مقدمه دوم این برهان این است كه طبق تعریف اسپیتوزا از مفهوم خدا، «وجود ضروری مندرج در مفهوم خداست»[3]
بنابراین، در مورد خدا میتوان گفت كه «وجود ضروری در اوست یا اینكه او موجود است[4].»
این برهانی است كه اسپیتوزا آن را برهان لمی می داند و به واسطة آن با توماس آكوئیناس كه معتقد به عدم امكان اقامه برهان لمی در اثبات وجود خداست، مخالفت می ورزد. همین برهان در قضیه 11 از كتاب اخلاق به این صورت بیان شده است كه «خدا یا جوهر كه ؟؟از موجود است.»[5] برخی از شارحین آثار اسپیتوزا با تبدیل این استدلال به قیاسی شرطی آنرا به این صورت توضیح داده اند:
«اگر تصور واضح و متمایزی داریم از خدا چونان موجودی كه ماهیتش متضمن وجود است، پس خدا را مستقیماً ادراك می كنیم.
اما تصور واضح و متمایزی داریم از خدا چونان موجودی كه ماهیتش متضمن وجود است. پس وجود خدا را مستقیماً ادراك می كنیم[6].
تفسیر استاد محسن جهانگیری مفسر و منتقد آزاد آسپیتوزا در كشور ما ، نیز مشابه تبیین فوق است. ایشان معتقدند : «این برهان را میتوان به صورت قیاس شرطی زیر درآورد:
هرگاه از خدا به عنوان موجودی كه ذاتش مستلزم وجود است، تصوری روشن و متمایز داشته باشیم،وجود او را مستقیماً ادراك خواهیم كرد. اما از خدا به عنوان موجودی كه ذاتش مستلزم وجود است تصوری روشن و متمایز داریم. پس وجود او را مستقیماً ادراك میكنیم. البته این قیاس با قیاس دیگری تكمیل می شود به این صورت كه هر چیزی را كه مستقیماً ادراك كنیم موجود است، آن موجود است. خدا را مستقیماً ادراك می كنیم كه موجود است. پس خدا موجود است. یعنی كه با نوعی از علم متقین به وجود خدا معرفت داریم[7].»
بنابر چنین تفاسیری از این برهان است كه كسانی مانند ویلیام ارل و ولفین معتقدند كه چنین بیانی صرفاً ابراز یك شهود عقلی از ماهیت و وجود ضروری خدا است و اسپیتوزا در اینجا در مقام گزارش این امر است كه ما تجربه ای از خدا داریم و یا می توانیم داشته باشیم كه در آن وجودش را برای ماهیتش ضروری تصور می كنیم.
در مقابل بنابر تفسیر دیگری كه از برهان وجودی اسپیتوزا بر اثبات وجود خدا كه توسط هارولدزوكیم ارائه شده است هدف اسپیتوزا از ارائه چنین بیانی آوردن استدلال محكمی در خصوص وجود خدا بوده است. بنابراین برهان «باید گفت ماهیت جوهر اقتضا می كند كه موجود باشد و جوهری كه موجود نیست، اساساً جوهر نیست. یك جوهر ناموجود،یك امر متناقض با لذات است.
براین اساس شما یا باید مفهوم جوهر را رها كنید یا باید بپذیرید كه جوهر یعنی خدا، بالضروره موجود است. اما اگر شما مفهوم جوهر را كنار بگذارید در آن صورت ناچارید مفهوم حالت را نیز كنار بگذارید. پس یا هیچ چیز وجود ندارد یا خدا بالضروره موجود است[8].
روشن است كه چنین تقریری از نظر اسپیتوزا، صرفاً با توجه به تعریف خاص فلسفه اسپیتوزا از دو اصطلاح جوهر و حالت ارائه شده است. جوهر در دیدگاه او دو شیئی است كه در خودش است و به نفس خودش به تصور در می آید، یعنی تصورش به تصور شیئی دیگری كه از آن ساخته شده باشد، متوقف نیست.» و مقصود او از حالت «احوال جوهر یا شیئی است كه در شیئی دیگر است و به واسطه آن به تصور در می آید»[9]. با توجه به این دو تعریف است كه او در اولین اصل از اصول متعارفه كتاب اخلاق می گوید: «هر شیئی كه موجود است یا در خودش وجود دارد یا در اشیاء دیگر[10].» به عبارت دیگر هر چیزی كه وجود دارد یا جوهر است یا حالت . وجود حالت بدون وجود جوهر قابل تصور نیست. و از آنجا كه در فلسفه اسپیتوزا تنها یك جوهر وجود دارد و آن همان ذات لایتناهی خدا میباشد بنابراین یا هیچ چیز وجود ندارد، یا خدا بالضروره موجود است. آنچه گذشت شرح استدلالی بود كه اسپیتوزا آنرا برهانی لمی دانسته و در مسأله اثبات وجود خدا كارآمدی بیشتری نسبت به سایر براهین برای آن قائل بوده است.
به هر حال روشن است كه وقتی در مورد روایت برهانی بیان اسپیتوزا بحث میشود همانگونه كه فردریك كاپلتون نیز گفته است ما با شكلی از برهان وجودی ؟؟ كه در معرض حملات و انتقاداتی قرار دارد كه براهین وجودی قدیس آنسلم و رنه دركات با آن مواجه بودند[11]. فهم چگونگی گذر از این اعتراضات به واسطه تقریرهای متفاوت فلاسفهای همچون، آنسلم، دركارت، اسپیتوزا و ملاصدرا زمینة درك عمیقتری از برهان وجودی را فراهم خواهد آورد. در مورد اسپیتوزا، به احتمال قوی كسانی مانند ولفن و ارل كه او را در هنگام بیان برهان وجودی ، در مقام گزارش تجربة ما از خدا می دانند، سعی كرده اند كه روایت اسپیتوزایی برهان وجودی را از این انتقادات نجات دهند. به هنگام بحث تطبیقی در مورد آراد اسپیتوزا و ملاصدرا ما تمركز بیشتری در این خصوص خواهیم داشت.
برهان دوم :
برهان دومی كه اسپیتوزا در قضیة ششم از كتاب «شرح اصول فلسفه دكارت و تفكرات مابعدالطبیعی» بیان كرده است همان برهانی است كه دكارت در تأمل سوم[12] از كتاب تأملات در فسلفه اولی اقامه نموده است. در این برهان، وجود خدا از صرف این واقعیت كه تصور او در ما موجود است از طریق برهان انی مبرهن شده است. براساس این برهان «واقعیت ذهنی هر یك از تصورات ما مقتضی علتی است كه همین واقعیت نه تنها ذهناً بلكه به صورت برابر یا برتر مندرج در آن است (طبق اصل متعارف نهم) اما با تصوری كه از خدا داریم (طبق تعریف دوم و هشتم) واقعیت ذهنی این تصور به صورت برابر یا برتر مندرج در ما نیست (طبق اصل متعارف چهارم) و ممكن نیست جز خدا در چیز دیگری مندرج باشد (طبق تعریف هشتم) بنابراین تصور خدا كه موجود در ماست ایجاب می كند كه خدا علت آن باشد و در نتیجه (طبق اصل متعارف هفتم) خدا موجود است[13].
خلاصة این برهان به این صورت است كه ؛ تصوری از خدا به عنوان موجودی مطلقاً نامتناهی كه علت خود است و دارای همة كمالات در حد اعلای آن است در ما وجود دارد. از طرف دیگر ما محدود هستیم و نمی توانیم علت ایجاد این تصور نامتناهی در خودمان باشیم. بنابراین علت آن تصور باید در عالم واقع موجود باشد. بنابراین خدا به عنوان علت آن تصور، دارای وجود واقعی است. البته این نكته لازم به ذكر است كه در مورد تصورات دیگری كه در ذهن ما وجود دارد نیز قطعاً چنین نیست كه وجود آنها در ذهن ما بی علت باشد، منتهی در مورد آنها،چون محدود و متناهی هستند این فرضیه قابل طرح است كه مثلاً خود ما از طریق تخیل آنها را ایجاد كرده باشیم ولی در مورد تصور موجود نامتناهی چنین فرضیه ای قابل طرح نیست. البته این امكان وجود دارد كه كسی بگوید این تصور، تصوری سلبی است و نه ایجابی و وجودی تا نیاز به علتی ورای خود داشته باشد كه در پاسخ به چنین اشكالی باید توجه داشته باشیم كه قطعاً اسپیتوزا هم به تبع دكارت كه می گوید : با وضوح معلوم است كه واقعیت در جوهر نامتناهی بیشتر است تا در جوهر متناهی[14]. این تصور را تصوری ایجابی می داند. حال این سؤال مطرح می شود كه آیا این برهان متفاوت از برهان اول است. كوتاهترین شكل برهان اول این است كه ذات (طبیعت) خدا متضمن وجود اوست و این امری واضح و متمایز است. و جان كلام در برهان دوم نیز این است كه مفهوم خدا متضمن وجود واقعی اوست. اگر از اسپیتوزا سؤال شود كه چرا ذات خدا متضمن وجود اوست چنانكه ملاحظه می شود خواهد گفت این امری واضح و متمایز است. اما اگر او بخواهد برای كسی كه نمی تواند این وضوح و تمایز را درك كند این مطلب را تبیین نماید چه خواهد گفت؟ به نظر می رسد حداقل یكی از راههای تبیین این مسأله كه گفته شود امكان ندارد چنین ذاتی با چنان تعریفی معلول علتی جز خودش باشد. اینجا ممكن است این تصور پیش آید كه پس برهان اول و دوم متفاوت از یكدیگر نیستند. اما در خصوص تبیین تفاوت این دو اسپیتوزا می تواند بگوید در برهان دوم سخن بر سر این نیست كه وجود امر لایتناهی عین تصور موجود لایتناهی در ذهن ما است و همین نكته است كه این برهان را به برهانی انی تبدیل می كند. اما در برهان اول كه برهانی لمی است، اساس این برهان این است كه ذات خدا عین وجود خدا است. و از این جهت است كه او می گوید خدا علت خود یا موجودی خود تبیین است[15]. شاید این تصور كه برهان اول و دوم كه شرحشان گذشت قابل تحویل به برهان واحدی هستند از طریق این موضوع تقویت شود كه اسپیتوزا قائل به وحدت وجود و وحدت جوهر است و اشیاء و امور موجود در عالم را به عنوان حالات آن جوهر واحد تلقی می كند[16]. بنابراین ممكن است این گمان پیش بیاید كه تصور موجود لایتناهی در ذهن ما نیز به عنوان حالتی از حالتهای وجود خدا و آن جوهر لایتناهی،در ما است و حالت نیز وجودی مستقل از جوهر ندارد و در حقیقت رابطة این دو رابطه این همان است. یعنی تصور جوهر لایتناهی در ذهن ما به تعبیری همان جوهر لایتناهی است كه در ذهن ما متجلی شده است كه البته ذهن ما نیز چیزی حالت دیگر از وجود و جوهر واحد نیست. بنابراین وقتی در برهان دوم گفته می شود وجود خدا علت بودن تصوری از خدا در ذهن ما است،این علیت از قبیل علیت جوهر نسبت به حالت است. «حالتی» كه هم وجودش متوقف بر وجود جوهر است و هم تصورش وابسته به تصور جوهر است[17]. اینجاست كه باید قبول كرد كه تقریر اسپیتوزایی برهان دوم با تقریر دكارتی این برهان حامل قابلیتهای متفاوتی است. در فلسفه دكارت علیت وجود واقعی خدا نسبت به تصور خدا در ذهن ما هرگز نمیتواند مانند فلسفه اسپیتوزا تبیین شود. چرا كه دكارت ذهن انسان را جوهری جدا و متفاوت از خدا می داند كه به دلیل قصورش نمی تواند تصور موجود لایتناهی را در خود ایجاد كند اما در اندیشه وحدت وجودی اسپیتوزا، ذهن انسان یك تجلی (حالت) از تجلیات (حالات) الهی است كه جوهرة آن و نور آن وجود لایتناهی كه مشتمل بر تصور لایتناهی میباشد، است. اینجاست كه برهان اسپیتوزا به اندیشه ملاصدرا نزدیك و از تفكر دكارت دور میشود.
اما با وجود این بعید است كه بشود ادعا كرد كه در فلسفه او برهان دوم قابل ارجاع به برهان اول باشد. چرا كه فرق است بین اینكه گفته شود تصور امر لایتناهی در ذهن ما یكی از حالات یا تجلیات آن ذات لایتناهی است و اینكه گفته شود ذات خدا عین وجود خدا است.
برهان سوم :
در برهان سوم اسپیتوزا ، مانند برهان اول اثبات وجود خدا، متوقف بر تعریف خدا در اندیشه اوست. بنابراین از همین آغاز میتوان ادعا كرد كه این برهان چیزی متفاوت از برهان اول نیست. در اینجا وجود خدا از طریق این حكم كه طبیعت موجودی كه قدرت حفظ خود را دارد، مسلتزم وجود ضروری است. در كتاب اخلاق ای برهان به این شكل بیان میشود كه :
«عدم توانایی بر هستی،دلیل ضعف است و برعكس توانایی برای هستی دلیل وجود قدرت (چنانكه بدیهی است) پس اگر آنچه اكنون بالضروره موجود است فقط اشیاء متناهی باشد، در این صورت لازم می آید كه اشیاء متناهی قدرمتندتر از موجود مطلقاً نامتناهی باشد و این بالبداهه نامعقول است. بنابراین یا شیئی موجود نیست و یا موجود مطلقاً نامتناهی هم بالضروره موجود است و اما ما وجود داریم :در خودمان،یا در شیئی دیگر كه بالضروره موجود است (اصل متعارف 1 و قضیه 7) بنابراین موجود مطلقاً نامتناهی،یعنی (تعریف 6) خدا بالضروره موجود است. مطلوب ثابت شد[18]»
همانطور كه اسپیتوزا بعد از بیان این برهان به اشاره می گوید،برهان یاد شده قابلیت دو تفسیر مختلف دارد. در تفسیر اول،این بیان به برهانی انی تبدیل می شود كه با تكیه بر این مطلب كه ماهستیم اما خود قدرت بر ایجاد و حفظ خود نداریم (كه این نشانه عدم توانایی برای هستی و ضعف است) تأكید میشود كه باید خدا هم به عنوان موجودی كه خود بنابرطبیعتش توانایی بر بودن دارد و به عنوان علت موجده ما كه این توانایی را نداریم، بالضروه موجود باشد. كاملاً روشن است كه با این تفسیر، این برهان، برهانی انی خواهد بود و همانگونه كه هابلینگ گفته است،عناصری از براهین جهان شناختی قرون وسطی را در بردارد[19].
اما بعید است كه خود اسپیتوزا با این نوع تلقی از این برهان صددرصد موافق باشد. او خود توضیح داده است كه از این جهت این برهان را به این شكل بیان كرده است كه فهم آن آسانتر است ، چون بیشتر مردم عاتاً دربارة اشیایی می اندیشند كه به واسطه علتهای خارجی پیدا شده اند[20].
اما اینكه در ابتدای این قسمت گفتیم كه این برهان چیزی متفاوت از برهان اول نیست بخاطر تفسیر لمی این برهان است. زیرا وقتی اسپیتوزا میگوید: «توانایی برای هستی دلیل بر وجود قدرت است» نتیجه می دهد كه «شیئی كه طبیعتش واقعیت بیشتری دارد، ذاتاً برای وجود قدرت بیشتری دارد. بنابراین موجود مطلقاً نامتناهی ، یا خدا برای وجود، ؟؟ داری قدرت مطلقاً نامتناهی است، و لذا مطلقاً وجود دارد[21]». معلوم است كه بین این دو جمله كه «شیئی كه طبیعتش واقعیت بیشتری دارد، ذاتاً برای وجود قدرت بیشتری داردظ و «ذات خدا متضمن وجود خداست» تفاوتی وجود ندارد.
برهان چهارم:
برهان دیگری كه اسپیتوزا به نحو نسبتاً مبسوط تری به توضیح آن پرداخته است را به این صورت میتوان بیان كرد «علت وجود یا عدم هر شیئی موجود یا معدوم در طبیعت آن است یا در خارج از آن. مثلاً دلیل عدم دایرة مربع در طبیعت آن مندرج است، زیرا كه تصورش مستلزن تناقض است. از طرف دیگر دلیل وجود جوهر فقط در طبیعت وجود آن است. از اینجا نتیجه می شود كه اگر دلیل یا علتی نباشد كه مانع وجود شیئی باشد آن بالضروره موجود خواهد بود. بنابراین اگر دلیل یا علتی نباشد كه مانع وجود خدا باشد و یا وجود را از او سلب كند باید ؟؟ نتیجه گرفته شود كه او بالضروره موجود است. برای اینكه چنین دلیل یا علتی موجود باشد، یا باید در طبیعت خدا باشد یا در خارج از آن، یعنی در جوهری دیگر با طبیعتی دیگر، زیرا اگر طبیعت این جوهر یا طبیعت خدا یكسان باشد، در اینصورت وجود خدا پذیرفته شده است. اما جوهری كه از طبیعت دیگر باشد وجه مشتركی با خدا نخواهد داشت، لذا امكان ندارد كه به او وجود دهد یا از او سلب وجود كند و از آنجا كه دلیل یا علتی كه وجود را از خدا سلب كند ممكن نیست در خارج از طبیعت الهی باشد، بنابراین با فرض اینكه خدا موجود نیست باید آن دلیل یا علت در طبیعت خود او فرض شود و این مستلزم تناقض است. و چنین سختی در خصوص موجودی كه نامتناهی مطلق و از همه جهات كامل است، نامعقول است. بنابراین نه در خدا ، نه در خارج او هیچ دلیلی یا علتی موجود نیست كه بتواند وجود را از او سلب كند، نتیجتاً خدا بالضروره موجود است»
ملاحظه میشود كه این دلیل نیز نوعاً با دلایل اول و سوم تفاوتی ندارد. در اینجا نیز اسپیتوزا با تكیه بر ذات و طبیعت خدا و اینكه این طبیعت جوهر لایتناهی و كامل است در حقیقت می گوید اگر كسی بخواهد ادعا كند كه چنین ذاتی وجود ندارد او باید بر مدعای خود دلیل بیاورد چرا كه وجود و بودن این طبیعت در تعریفش مأخوذ است. حال آیا میتوان بدون اینكه به تناقض مبتلا شویم دلیلی بر نبودن چنین ذاتی بیان كرد. روشن است كه خواه این دلیل در درون این طبیعت جستجو شود و خواه در بیرون از آن نتیجه ای جز تناقض نخواهد داشت. و این تناقض از این جهت است كه ذات خدا متضمن وجودش است.
بنابر آنچه گذشت دلایلی كه در فلسفه اسپیتوزا بر وجود خدا اقامه شده است عمدتاً تعابیر مختلفی از برهان وجودی هستند، و این نشان از دلبستگی بسیار زیاد او به این نوع برهان است. اما آیا تقریرهای اسپیتوزایی این برهان نیز در معرض جملات و انتقادات وارد براینگونه براهین هست؟ این سؤالی است كه در ادامه توجه بیشتری به آن خواهیم داشت.
چنانكه آشنایان به فلسفة اسلامی می دانند برهان وجودی در حوزة تفكر اسلامی، نخستین بار در كلام شیخ الرئیس، ابوعلی سینا (428-370 هـ ) تقریر و تبیین گردیده است و تا قبل از آن براهین خداشناسی با بهره گیری از وسایطی همچون حركت، حدوث و امكان ماهوی موجودات، اقامه شده است. خلاصة برهان شیخ الرئیس كه خود آنرا برهان صدیقین و كاملترین نع برهان بر وجود خدا می داند به این صورت است كه ؛ سلسفه موجودات امكانی یا مقتضی علتند و یا مقتضی علت نیستند، اگر مقتضی علت نباشد واجبند، حال آنكه به یقین برخی از افراد سلسله معلولند. اما اگر سلسله مقتضی علت باشد به حصر عقلی در علت مفروض آن دو احتمال است: یا فردفرد سلسله است كه مستلزم تقدم شیئی بر خودش و انقلاب ماهیت است و یا یكی از افراد سلسله است كه این نیز به جهت بطلان ترجیح بدون مرجح باطل است. بنابراین علت سلسله باید امری ورای سلسله امكانی باشد. این برهان در كتاب های نجات، مبدأ و معاد و اشارات و تنبیهات بیان شده است[1].
برهان مذكور بعد از ابن سینا با تقریرهای مختلفی از طرف فلاسفه و متفكرانی همچون شیخ اشراق، سید حیدرآملی، محقق حضری، صدرالمتألهین، حكیم سبزواری، آقامحمدرضا قمشهای ، شیخ غلامعلی شیرازی و علامه طباطبایی ارائه شده است[2].
آنچه از نظر ابن سینا وجه رجمان و برتری این برهان نسبت به براهین دیگر می باشد این است كه در این برهان «ما برای اثبات وجود خداوند و یگانی و بری بودن او از نقصها به چیزی جز تأمل در حقیقت هستی احتیاج نداریم و نیازمند اعتبار و لحاظ خلق و فعل خداوند نمی باشد[3].» ملاصدرا با وجود این كه این برهان را دارای جایگاه خاصی می داند و ارزش زیادی برای آن قائل است و خود نیز در كتاب شواهد الربوبیه برهانی مشابه آن اقامه میكند[4] اما آنرا شایسته عنوان برهان صدیقین نمی داند و معتقد است صدیقین در معرفت خداوند و صفات او كسانی هستند كه از غیر خداوند (صفاتی مانند امكان، حركت، حدوت و ... ) استفاده نمی كنند و تنها برهان صدیقین با تقریری كه او در اسفار ارائه می كند واجد این ویژگی است اشكالهایی كه از نظر صدرالمتألهین بر برهان ابن سینا وارد است این است كه : اولاً مقسم این برهان مفهوم وجود است نه حقیقت وجود. ثانیاً مفاد این برهان ، ابرام بر امكان ماهوی است نه فقری.
ثالثاً این برهان متكی بر ابطال تسلسل می باشد و از زمرة براهین انی محسوب می شود نه از جرگه براهین لمی. رابعاً مفاد این برهان فقط بیانگر اثبات واجب است نه بیانگر حقیقت توحید[5].
اما تقریر خاص ملاصدرا كه او آنرا فاقد همة این نقائص و مصداق واقعی برهان صدیقین و تفسیر كامل آیه شریفة قرآن «أولم یكف بربك أفه علی كل شیئی شهید» «آیا برای خدا كافی نیست كه او بر هر چیزی گواه است »می داند چنین است :
«وجود حقیقی عینی است [نه امری ذهنی و وهمی، آنگونه كه اهل سفسطه میگویند ] و [این حقیقت] یگانه و بسیط می باشد و میان افراد آن هیچ اختلاف ذاتی [كه موجب تباین آنها گردد] وجود ندارد مگر به كمال و نقص، ضعف و شدت و یا تفاوت ناشی از «ماهیت» كه امر زاید بر وجود است. همانند تفاوتی كه در افراد یك ماهیت نوعی [نظیر انسان] وجود دارد.
كمال نهایی آن حقیقت عینی [وجود] این است كه [مرتبه ای] تمامتر از آن وجود نداشته باشد و آن موجودی است كه وابسته به دیگری نبوده و [برتر] و تمامتر از او نباشد. چرا كه [نقص و وابستگی [نیاز] ملازم یكدیگر بوده و هر موجود ناقص در تمامیت خود وابسته و نیازمند دیگری است و پیش از این [در مباحث قوه و فعل] بیان شد كه تمام بر نقص، فعل بر قوه و هستی بر نیستی، پیشی و مقدم دارد. چرا كه ... و نیز در گذشته بیان شد كه : تمامیت (و كمال] هر چیز [با حقیقت آن چیز تغایر و تباین ندارد بلكه ] همان چیزی باضافه چیز دیگر است. [كه البته این اضافه و مازاد نیز، امر زاید بر وجود نیست، بلكه تمامیت هر چیزی، صرف الوجود و هستی بسیط و مطلق آن چیز است كه پیراسته از تركیب می باشد. بنابراین «تمام شیئی» چیزی جز حقیقت خالص «هستی مطلق» آن شیئی نیست. كه البته این حقیقت بسیط در تأمل ذهنی به «حقیقت شیئی» و «اطلاق »تحلیل می رود. یعنی به نوعی قید «اطلاق» و «بساطت» بر آن حقیقت اضافه میگردد، حال آنكه در عینیت و خارج ، یك حقیقت كامل و بسط، وجود دارد كه درست بهجت پیراستگی آن از تركیب و نقص ، كمال و اطلاق یافته است. در این صورت وجود [بر دو قسم است] یا بی نیاز از غیر خود می باشد و یا در ذات خود نیازمند غیر خود است و اولی همان واجب الوجود و وجود مطلقی است كه ؟؟ او نبوده و آمیخته با نیستی و نقص نیست. و قسم دوم یعنی هر چه غیر وجود واجب است كه همان افعال و آثار اویند، جز به وجود او تحقق ندارند، چرا كه پیش از این گفته شد كه نقص در حقیقت وجود راه نداشته و كاستی بهجت معلولیت،عارض بر وجود میگردد. چرا كه همسانی معلول با علت در فضیلت و مرتبه وجود امكان ناپذیر است. پس تا وجودی مجعول نبوده [و در ورای خود] وجود برتری كه به تناسب نیازش او را وجود و عینیت بخشد، نداشته باشد، هیچگونه كوتاهی و كاستی برای او فرق ندارد تا نیازمند دیگری باشد، زیرا همانگونه كه پیش از این دانستنی، حقیقت وجود، بسیط و حد ناپذیر بوده و هیچ تعینی جز فعلیت محض و تحقق و عینیت برای او نیست و گرنه در او تركیب راه یافته و یا دارای ماهیتی غیر از موجودیت می گردد. [ و حال آنكه حقیقت وجود، بر خلاف موجودات ناقص كه ماهیتشان عارض بر وجودشان است، عین ماهیتش می باشد] و همچنین پیش از این گذشت كه وجود هرگاه معلول باشد ذات او به جعل بسیط مجعول بوده و نیاز ذاتی به جاعل دارد و چنین وجودی در گوهر وجود و ذات خویش وابسته به جاعل است[6].»
واقعیت این است كه مطالبی كه در فوق از زبان ملاصدرا نقل شد همه مقدمات و اصولی بودند كه این حكیم متأله به منظور فهم اصل منظور او و پاسخگویی به اشكالهای محتمل بر این آنچه روشن است این است كه در تقریر فوق كه در كتاب مشاعیر نیز توسط صاحب حكمت متعالیه بیان شده است[7] یكی از اصولی كه مورد تأكید ملاصدرا است اصل تشكیك خاصی وجود است،كه به نظر می رسد این موضوع در اصل برهان بر وجود خدا تأثیری ندارد و از جهت تبیین نسبت خدا و مخلوقات و احتراز از این اشكال كه لازمة این برهان واجب الوجود بودن همة موجودات و عدم تفاوت بین خالق و مخلوق است،مورد تأكید واقع میشود و به همین جهت است كه علامه طباطبایی (ره) با حذف این اصل از متن برهان، و صرفاً با تكیه بر اصل اساسی ضرورت ازلیه وجود، برهان ملاصدرا را به گونه ای اصلاح می كنند كه به حق باید برای ادعای كسانیكه آنرا مصداق كاملتری از برهان صدیقین دانستهاند احترام قائل بود[8].
تقریر استاد شهید مطهری (ره) از برهان علامه در اصول فلسفه و روش رئالیسم به كوتاهترین شكل ممكن به این صورت است كه «حقیقت هستی در ذات خود، قطع نظر از هر تعینی كه از خارج به آن ملحق گردد، مساوی است با ذات لایزال حق. پس اصالت وجود ، عقل ما را مستقیماً به ذات حق رهبری می كند نه چیز دیگر[9].
البته به احتمال قوی اگر خود ملاصدرا اراده می كرد كه برهان خود را به كوتاهترین شكل آن بیان كند تقریر او با تقریر علامه (ره)تفاوت جدی نمی داشت و همانطور كه اشاره شد آن تفضیل و تطویلی كه در بیان او مشاهده می شود به زعم قوی صرفاً بریا برحذر ماندن از برخی ایرادها و اشكالها بوده است. برهان بیان نموده است. مبادی تصوری این برهان بنابر آنچه گذشت، عبارتند از : اصالت وجود، بساطت وجود،؟؟ وجود و عین الربط بودن وجود معلول (ممكن) به علت (واجب).
با توجه به این اصول خلاصة برهان این است كه : موجود یا واجب است یا متعلق به واجب است، حال بنابر هر دو بخش وجود واجب بالذات محرز خواهد بود و وجود غیر واجب در حد تعلق و صرف الربط اعتبار خواهد شد. به عبارت دیگر مراتب وجود به استثنای عالیترین مرتبه آن كه كمال نامتناهی و بی نیازی و استقلال مطلق دارد، عین ربط و وابستگی است و اگر آن مرتبة اعلی تحقق نمی داشت، سایر مراتب هم تحقق نمی یافت. زیرا لازمة تحقق سایر مراتب بدون تحقق عالیترین مرتبة وجود این است كه مراتب مزبور مستقل و بی نیاز از آن باشند، در حالیكه حیثیت وجودی آنها عین ربط و فقر و نیازمندی است.
جهت دریافت فایل بررسی و دلایل اثبات وجود خدا در فلسفه اسپیتوزا لطفا آن را خریداری نمایید
قیمت فایل فقط 4,900 تومان
برچسب ها : بررسی و دلایل اثبات وجود خدا در فلسفه اسپیتوزا , اثبات وجود خدا , فلسفه اسپیتوزا , معارف , خدا , تصوری از خدا , عالیترین مرتبة وجود , دانلود بررسی و دلایل اثبات وجود خدا در فلسفه اسپیتوزا , پروژه دانشجویی , دانلود پژوهش , دانلود تحقیق , دانلود پروژه
لذت درآمدزایی ساعتی ۳۵٫۰۰۰ تومان در منزل
فقط با ۵ ساعت کار در روز درآمد روزانه ۱۷۵٫۰۰۰ تومانی